شاعر : مجید رجبی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی
سحراست وسحرعمرعلی پایان است این سحر مژدهٔ پایان شب هجران است
اینسحرگاه سـحرگاه وصال یاراست تا سحر دیده حق بین عـلی بیداراست
تا سحـرزیرلـبش زمـزمـه دارد مولا زیـرلـب نـالـه یـا فـاطـمـه دارد مـولا
ای سفـرکرده بـبـین هـمسـفرت میآید یار و همسنگرخـونین جگـرت میآید خون دل خوردن و صبر است پس از توکارم فـاطـمهجان هـوس روی پیـمـبر دارم
بیفـروغ رخ تولیل ونهارم تاراست قاتل همسرتومیخ و در ودیوار است یاد داری که چهسان دست علی را بستند پیش چشمان ترم پهلـوی توبشکـسـتند
توالف بودی ازجوروستم دال شدی بهر یـاری من از کیـنه تو پامال شدی کاش آنجا وسط کوچهعلی جان میداد یا خـدا عـمـر مرا بعـد توپایان میداد
گـویی ایـام فـراغ من و تو سـر گـشته وقت دیـدارتو وهمسرت حـیدرگشته